محمدجواد گودینی، استاد دانشگاه و پژوهشگر دینی، در یادداشتی که در اختیار ایکنا قرار داده به بررسی نقش اندیشههای عرفانی در پیوند فرهنگها و ادیان پرداخته است. متن این یادداشت را در ادامه میخوانید:
تجربه برخاسته از عرفان و جنبه معرفتی بشر، تجربهای صادقانه، فطرتپذیر و مشترک میان همه ادیان و فرهنگها بوده و میتوان از آن برای گسترش تفاهم، گفتوگو میان فرهنگها و اندیشهها، تداوم صلح و همزیستی مسالمتآمیز در جهانِ اندیشهها و تضارب آرا بهره جست و آن را مورد توجه قرار داد. بشر، تشنه معنویت بوده و روح انسان به تعالی و دستیابی به زندگی سعادتگرا نیازمند است. عرفان خواست و دیدگاه مشترک میان همه انسانها بوده است؛ چنانکه در قرآن کریم نیز بدان اشاره شده و فطرتِ خداجوی انسان که در طلب معبودِ بیهمتا بوده، از دلبستگی به آنچه رفتنی است، بیزار و گریزان است؛ چنانکه خداوند از قول خلیلش ابراهیم(ع) چنین فرموده است: «لاأحِبُّ الآفِلِینَ». (أنعام/ 76).
عرفان، راهی مناسب و فطرتپذیر به شمار رفته و مسیر تعامل فرهنگها و اندیشههای متعالی انسان است و ناظر بر نیاز معنوی و تشنگیِ روح بشر به وابستگی به معبود حقیقی بوده که رویکرد و قلب انسان را به جهان بالا کشانده و آن را با عشق الهی عجین مینماید؛ این عشق، آنچنان درون مایه و روح انسان را در خود غرق میسازد که بشر نمیتواند برای آن جایگزینی یافته و به دلبستگیهای زودگذر توجه نماید. چنانکه مولانا به خوبی آن را شرح داده و چنین سروده است:
مرا عقیق تو باید، شکر چه سود کند/ مرا جمال تو باید، قمر چه سود کند؟
چو مست چشم تو نَبوَد شراب را چه طَرَب؟/ چو همرهم تو نباشی، سفر چه سود کند؟
مرا زکات تو باید خزینه را چه کنم؟/ مرا میان تو باید، کمر چه سود کند؟
چو یوسفم تو نباشی مرا به مصر چه کار؟/ چو رفت سایه سلطان، حشر چه سود کند؟
چو آفتاب تو نبود ز آفتاب چه نور؟/ چو منظرم تو نباشی، نظر چه سود کند؟
لقای تو چو نباشد، بقای عمر چه سود؟/ پناه تو چو نباشد، سپر چه سود کند؟
شبم چو روز قیامت دراز گشت ولی/ دلم سحور تو خواهد، سحر چه سود کند؟
گذر کن از بشریت، فرشته باش دلا/ فرشتگی چو نباشد، بشر چه سود کند؟
خبر چو محرم او نیست بیخبر شو و مست/ چو مُخبرش تو نباشی خبر چه سود کند؟ (دیوان شمس، ص349).
عشق به خداوند، دوستی به همنوعان را باعث میشود و این عشق درخشان اگر در جان بشر افتد و شعلهور گردد، در این صورت است که انسان میکوشد با دیگران به مِهر، احترم و ادب رفتار نموده و از آزار و ناراحت ساختن مخلوقات الهی خودداری میکند.
عشق الهی، بشر را به والایی و فرشته خو بودن سوق میدهد و در این شرایط، انسان دیگر مخلوقات را به چشم، آیت و نشانه پروردگار خویش میبیند و یک نگاه انسانیِ توام با عطوفت، مهرورزی و تلاش برای فهم مشترک و مدارا مییابد؛ حتی اگر انسانهای دیگر در دین و باورهای دینی با او مشترک نباشند، باز هم آنان را به چشمِ همنوعان و کسانی که موهبتِ وجود و هستی خود را از پروردگار دریافت کردهاند، خواهد دید و از آزارشان خودداری مینماید؛ در این جا مناسب است توصیه بسیار اخلاقمدارانه و ارزنده امام علی بن ابی طالب(ع) سرسلسله عارفانِ خداجو و پیشوای یگانهپرستان که راه خداشناسی را برای بشر هموار نموده، بیان شود؛ امام(ع) در نکتهای پرمعنا به مالک اشتر چنین توصیه فرمود: «أشعِر قَلبَکَ الرَّحمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ المَحَبَّةِ لَهُم وَ اللُّطفَ بِهِم وَ لاتَکُونَنَّ عَلَیهِم سَبُعاً ضَارِیاً تَغتَنِم أکلَهُم، فَإنَّهُم صِنفَانِ إمَّا أخٌ لَکَ فِی دِینٍ، أو نَظِیرٌ لَکَ فِی الخَلقِ». (نهج البلاغه، نامه 53). یعنی قلبت را به مهربانی نسبت به مردمان، محبت نسبت به آنان و لطف به ایشان عادت ده (و این صفات را در خود بپروران)؛ و هرگز نسبت به آنان همچون حیوانی درنده مباش که خوردنشان را غنیمت شماری؛ چرا که مردم دو دستهاند: یا برادر دینی تو هستند (و همانند تو به آیین اسلام درآمده و مسلمان بوده و حقِ بزرگی بر گردنت دارند) و یا شبیه تو در خلقت هستند (اگر مسلمان نیستند، همنوع تو بوده و از انسانیت برخوردارند و از این رو حقوقی داشته که تو به عنوان حاکم، ملزم به مراعات آن هستی).
عشقی که بر مبنای خداباوری و شیدایی به زیبایی مطلق باشد، تمامی وجود آدمی را تحت الشعاع خویش قرار داده و زیبایی دوستی را به انسان یادآور شده و بشر را به فضیلت میکشاند. این عشق و محبت، جوشش عمیقی در جان بشر ایجاد میکند که در وصف نمیگنجد و در بیان نمیآید. به قول مولانا:
هر چه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم، خجل باشم از آن
گر چه تفسیر زبان روشنگر است/ لیک عشقِ بیزبان، روشنتر است
عقل، در شرحش چو خر در گِل بخفت/ شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
میتوان گفت عرفان یعنی شناخت پروردگار از راه شهود و راه رسیدن به خداوند و سالک الی الله، در تلاش است با گذر از منزلگاه های گوناگون، تهذیب نفس و دستیابی به خشنودی معبود بیهمتا، خود را به مقام فنا رسانده و به معبود خویش واصل گردد. عرفان تجربهای والا و درخشان برای بشر بوده و موهبتی است برای این دُردانه نظام خلقت که در همه فرهنگها (با درجات گوناگون) وجود داشته و برای ایجاد راهکاری جهت تفاهم، گفتوگو و تعامل صحیح با فرهنگها و اندیشههای دیگر، عرفان و تجربههای عرفانی بشر، گزینهای مناسب و راهکاری مطلوب به نظر میرسد.
فرهنگ ایرانی- اسلامی که از منظر عرفانی ممتاز بوده و ادبیات عرفانی، بخش گستردهای از صفحات ادبیات پارسی را به خود اختصاص داده و حتی میتوان گفت هیچ فرهنگی در جهان از لحاظ درخشش ادبیات عرفانی به غِنای ادب عرفانی در زبان پارسی نرسیده و ادبیاتهای دیگر در این زمینه وامدار ادب درخشان و عمیق عرفانی ما بوده و رگههایی از تاثیرگذاری گسترده ادبای عارف مسلک این سرزمین را میتوان در اندیشهها و شعر بزرگان ادبیاتهای دیگر جهان جستجو نمود؛ به ویژه اندیشههای دو عارف نامدار ادب پارسی مولانا و حافظ. (عرفان پلی میان فرهنگها، ص23).
هاتف اصفهانی (سراینده نامور عصر افشاریه و زندیه) با رویکردی عارفانه و خدامحور در ترجیع بند معروف خویش، جهان را تجلی گاه پروردگار دانسته و پیوند مطلوب و روح بخشی از همزیستی عاقلانه و توام با محبت و احترام به دیگران را ارایه کرده و بر مشترکات میان ادیان و به ویژه باورهای معرفتی و عشق به پروردگار جهان به عنوان درون مایه همه ادیان الهی تاکید نموده است:
ای فدای تو هم دل و هم جان/ وی نثار رهت همین و همان
دل فدای تو چون تویی دلبر/ جان نثار تو چون تویی جانان
دل رهاندن ز دست تو مشکل/ جان فشاندن به پای تو آسان
راه وصل تو راه پر آسیب/ درد عشق تو درد بی درمان
بندگانیم جان و دل بر کف/ چشم بر حکم و گوش بر فرمان
گر دل صلح داری اینک دل/ ور سر جنگ داری اینک جان
دوش از سر سوز عشق و جذبه شوق/ هر طرف میشتافتم حیران
آخر کار شوق دیدارم/ سوی دیر مغان کشید عنان
هر طرف دیدم آتشی کان شب/ دید در طور موسی عمران
پیری آنجا به آتش افروزی/ به ادب گرد پیر مُغبچگان
مست افتادم و در آن مستی/ به زبانی که شرح آن نتوان
این سخن می شنیدم من از اعضا/ همه حتی الوَرید و الشّریان
که یکی هست و هیچ نیست جز او/ وحده لا اله الا هو (دیوان هاتف اصفهانی، ص28- 27).
وی در ادامه این ترجیع بند زیبا که فطرت پاک بشری را شکوفا میسازد و تصویری زیبا از درون مایه انسانِ برخوردار از عشق الهی و نگاه عمیق وی به اطرافیان ارائه میدهد، تصریح مینماید اگر با نگاه عاشقانه جهان را بنگری، همه چیز را گلستان یافته و از صفات ناپسندی همچون خودخواهی، خودبینی و بدبینی رها خواهی شد:
چشم دل باز کن که جان بینی/ آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری/ همه آفاق گلستان بینی
بر همه اهل آن زمین به مراد/ گردش دور آسمان بینی
آنچه بینی دلت همان خواهد/ و آنچه خواهد دلت همان بینی
بی سر و پا گدای آنجا را/ سر ز مُلک جهان گران بینی
هر چه داری اگر به عشق دهی/ کافرم گر جُویی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق/ عشق را کیمیای جان بینی
آنچه نشنیده گوشت آن شنوی/ و آنچه نادیده چشمت آن بینی
شاعر در بند پنجم این ترجیع بند نیز میکوشد با نگاهی عارفانه، پروردگار جهانیان را در همه نمودها و تجلیاتش که مخلوقات باشند، آشکار و هویدا معرفی کرده که انسان با مطالعه جهان میتواند به مُوثِّر و خالق یکتای آن پی برده و عشق را سرلوحه برنامهها و رویکردهایش در زندگی قرار دهد تا از شادی، مهربانی و لذت برخورداری از دوست داشتن بهره برد:
یار بی پرده از در و دیوار/ در تجلی است یا اولی الابصار
شمع جویی و آفتاب بلند/ روز بس روشن و تو در شب تار
گر ز ظلمات خود رهی بینی/ همه عالم مشارق الأنوار
چشم بگشا به گلستان و ببین/ جلوه آب صاف در گل و خار (همان، ص31).
آری، عرفان و معنویتگرایی، زبان مشترک همه شیفتگانِ پروردگار بوده و راهی ارزنده برای پیوند میان فرهنگها و اندیشههای گوناگون به شمار میرود و دیدن جهان و مردمان با عینکِ عرفان و معنویت، نگاهی همراه با عشق، عطوفت، مهربانی، تحمل یکدیگر و توجه بر دغدغههای مشترک بشری ارزیابی میشود. عشق و عرفان دو مقولهای هستند که در همه ادیان و اندیشههای بشری از دیرباز وجود داشته و نوعی تجربه مشترک برای انسان به ارمغان میآورد که همزیستی مسالمتآمیز و دوستانه را منجر میشود. عرفان به همگان درسِ مهربانی، همزیستی، تحمل، بردباری و نگاه عمیق و از بالا را آموزش میدهد و در سایه این آموزه مترقی بشری، میتوان به گفتوگو و تعامل میان فرهنگها و ادیان کمک کرد.
فهرست منابع:
1- قرآن کریم
2- نهج البلاغة
3- شاهرخی، محمد، علیدوست، محمد (تصحیح)، دیوان هاتف اصفهانی، انتشارات مشکوه 1371
4- مولانا جلال الدین محمد بلخی، دیوان شمس، نشر داد 1375
5- یوسفیفر، شهرام (به کوشش)، عرفان پلی میان فرهنگها، انتشارات دانشگاه تهران 1383
انتهای پیام